lundi 18 août 2008

در سوگ مادر

شبی که خبر رفتن مادر را شنیدم
این سه رباعی را نوشته ام
اکنون که قصد دارم این وبلاگ را به نام چیمه رود
بازکنم مناسب می بینم که این چند خط را با یاد او
در اینجا روی این صفحات قرار دهم


در سوگ مادر



ای مـام شنیــدم که ز دنیــــا رفتــی

بی مـا بودی بســی و بی مــا رفتی

سی ســال نگــاه ِ انتظــارت بر در

می گفت :« بیــــا !» ، نیامدم تا رفتی !ـ

***


بعد از تو محبّت از که تعلیم کنم ؟


وآن مِهــر ِ تو را چگونه ترسیم کنم ؟


من مانده ام و جهان ِ تنهایی ِ من !ـ



ای مام ، غم ِ تو با که تقسیم کنم؟




***


بانگی نرسد که در صدایت جویم

خوابیم نه تا به خواب هایت جویم

گم کردهء سی سالهء هم بودستیم

زین بعد بگو که در کجایت جویم؟